داشتم دنبال ی عکس برای پروفایل اینستاگرامم میگشتم که میان اون عکسا عکس عشقم با ی مرد قریبه رو دیدم اول گفتم با خودم بزار مطمئا شم بعد برم پیش عشقم بهش بگم چرا این کار رو کردی چند روز زیر نظرش گرفتم دیدم داره با مرد های زیادی رفت و آمد میکنه هیچی رفتم خونه منتظرش شدم اون ساعت یک و دو شب اومد خونه بهش گفتم کجا بودی چرا دیر کردی گفت یکم کارم طول کشید ببخش نفسم گفتم نفست بودم ولی دیگه بریدم عکسا رو بهش نشون دادم رفتم از خونه بیرون قبل از این که از خونه برم بیرون بهش گفتم دیگه هیچ حرفی بین ما نیس حلقه ای که برام روز عقد داد گذاشتمش رو میز از خونه اومدم بیرون.
برچسب : نویسنده : hadipax بازدید : 249